روزایی که پدرم درگیر کرونا بود.اقوام محبت داشتند و هر روز بهم زنگ میزدن،اکثر صحبتها حول این محور بود که فلانی کرونا داشت و از دنیا رفت😐حتی برام ویسهایی میفرستادن که توش دکترا و پرستارا از مرگ براثر کرونا میگفتن و از اون بدتر توی هر تماس آمار مبتلاها و فوتیها تکرار میشد و گاهی سن فوتیها بولد میشد بیشتر اوقات جواب من این بود نه انشالله بخیر میگذره همه چیز درست میشه همه چیز بهتر میشه و بعد که تلفن رو قطع میکردم حتی ساعتها گریه میکردم.یادمه یک شب از فرط ناراحتی و استرس دو ساعت تمام رقصیدم و ساعتها نقاشی کشیدم. این چند وقت فکر میکنم که واقعا بلوغ و رشد یافتگی آدمها خیلی مهم تر از سن و سالشونه...
توی مکالمات اون آدمها نیت بدی نداشتند اما میتونستن خیلی راحت نابودم کنن. اگر تنها اگر بالغ درونم ازم حمایت نمیکرد، دست کودکم رو نمیگرفت و بهش امید نمیداد.
شاید مشاوره رفتن تجربه بدی نباشه.حداقلش اینه که یه جاهایی انقدر پوست آدم کلفت میشه که به مشکلات چشم غره میره حتی اگر نتونه لبخند بزنه.
بازدید : 755
دوشنبه 21 ارديبهشت 1399 زمان : 1:23